هر درختی که در باد میرقصد، قصهای از حیات را در دل خود میپروراند. چوب تنها یک عنصر بیجان نیست؛ ردپای نسیم در آن جاری است، زمزمهی پرندگان را در خود نگه میدارد و گرمای آفتاب را در آغوش میکشد. جنگلها، این معابد سبز، ریههای زمیناند، و هر تکهی.
چوب، سمبل پایداری و تطبیقپذیری است. از درختان کهن تا شاخههای جوان، همه در کنار هم یادآور این هستند که هر موجودی، بزرگ یا کوچک، نقشی کلیدی در ادامه حیات دارد.
اگر به چوب نگاه کنیم، میبینیم که چیزی بیش از یک ماده است. چوب، تاریخ زمین است که در سکوت با ما حرف میزند و ما را به تفکر درباره چرخهی شگفتانگیز هستی فرا میخواند.
چوب در هستی:
چوب، این مادهی زنده و تنیده با تاریخ طبیعت، گوهری است که از دل زمین و آسمان زاده میشود. خطوطش چون دستان هنرمندانهی باد و باران، قصه
چوب، این جوهرهی زندهی حیات، در گسترهی بیپایان کائنات چون رازی نایاب و مقدس است. برخلاف الماس، که در اعماق سیارات خاموش یا در قلب طوفانهای کیهانی زاده میشود، چوب تنها در آغوش سیارهای سرشار از زندگی سر به آسمان میکشد. هر تکه چوب، نشانی از تپش زمین و نفس نور است، گواهی بر نایابی لحظهای که ماده و روح در هم تنیده میشوند. در میان ستارگان بیجان و شهابهای بیصدا، چوب چون شعری از حیات، صدایی از زندگی است که در پهنهی سرد کیهان کمتر از هر گوهری یافت میشود.
اما این گنجینهی سبز، روز به روز کمیابتر میشود. جنگلها، این معابد سرسبز و زنده، قربانی عطش بیپایان انسان برای توسعه و مصرف شدهاند. هر درختی که میافتد، انگار صفحهای از کتاب طبیعت پاره میشود. کمیاب بودن چوب امروز، نه تنها یادآور زیبایی و ارزش آن، بلکه زنگ هشداری است برای ما تا نغمههای جنگل را از دست ندهیم. چوب، با همهی سادگی و شکوهش، پلی است میان انسان و طبیعت، که ما را به یاد مسئولیتمان در قبال این میراث مشترک میاندازد.